نمی دانم خیلی دل نازک و حساس شده ام و یا واقعا باید اینگونه بود. وعده ها و شعارهایی که هم گوینده می داند دروغ می گوید و هم مخاطب می داند که گوینده دارد دروغ می گوید و این وسط ما به عنوان رسانه، با علم به اینکه می دانیم این وعده ها و شعارها دروغ است باید چه کنیم؟ رسالت خبر رسانی می گوید که گفته ها و خبر را درج و منتشر کنیم و به موقع مطالبه کنیم که موعد آن وعده ها و شعارها رسیده است، پس چه شد جناب مدیر یا مسئول محترم… ولی این روزها آنچنان بازار وعده ها و شعارها زیاد است که خبر رسانی هم برایمان رنجی مضاعف رقم می زند. به اصطلاح قدیمی ها گاهی از شدت تخیلی بودن آمار ها و شعارها، کهیر می زنیم. خبرنگار بودن در این دوران( البته خبرنگار واقعی و مطالبه گر و نه کپی برداری بدون ذکر منبع از دیگران) کاری است بس دشوار، صبر ایوب می خواهد و پوست کرگدن، کار و تلاشی مانند تراکتور و البته آماده زخم و ترکش خوردن از دوست و دشمن و آنهایی که منافع مادی و میز قدرتشان به خطر افتاده است هم باید بود. بابت پیگیری و گذاشتن زمان و تحمل فشارها از چپ و راست و بالا و پایین، نباید منتظر پاداش و تشکر باشی، ولی برای کوچکترین اشتباه، قطعا دچار عقوبت و غضب خواهی شد. جز عشق، برای شغلی حساس، تمام وقت، بدون تعطیلی و درآمد مشخص و کافی، انگیزه ای نیست ولی گاهی آنچنان خسته و درمانده می شویم که می گوییم عطای کار را به لقایش بدهیم و برویم دنبال یک کار آدمیزادی، دارای زمان بندی و تعطیلی مشخص و البته نان و آبدار که این روزها نه سوپری سر محل بابت خبرهایت به تو ارزاق رایگان می دهد و نه صاحب خانه، اجاره اش را می بخشد. و مایی که نه مجیز می گوییم تا فاکتور میلیونی بدهیم و آگهی و حمایت بگیریم و نه قلممان را میفروشیم، باید که زیر بار فشار و قرض و بدهی له شویم و سخت روزگاری است. دوران، دوران آدم فروشان است و قلم فروشان، زد و بند کنندگان و باج بگیران و صداقت و دلسوزی را جایی نیست جز یک وجدان راحت. بگذریم… همه چیز را نمی توان و نباید گفت و دلمان با همه غم ها و درددل ها، باید همچنان مخزن اسرار بماند و خداوند با صابرین است.