پنجشنبه ۵ بهمن در تقویم امسال ایران به مناسبت میلاد امام علی (ع) روز پدر نامیده شده است. در این روز مردم از کودکان گرفته تا بزرگسالان روز پدر را جشن میگیرند.
در فرهنگ سنتی ایران علاوه بر آنکه واژه «پدر» با القابی مثل نانآور، سنگ صبور، پشتوپناه خانه و … عجین شده است ،جایگاه ویژهای در مناسبات و روابط خانوادگی دارد؛ کلیشه بزرگترهایمان مانند آنکه «ما جلوی پدرمان پایمان را دراز نمیکردیم» از جایگاه ویژه و به زبان جامعهشناختی از اقتدار نقش پدری نشان دارد؛ اما آیا امروزه پدر همان اقتدار گذشته خود را دارد؟
ما امروزه با پدیده «پدر فروپاشیده» در جامعه روبهرو هستیم؛ کلیت یکدست ایدئولوژیها و فرهنگها دیگر از بین رفته و ما با فرهنگهای متفرق و پراکنده روبهرو هستیم. این مسئله باعث میشود ما هویتهای متزلزلی پیدا کنیم و این هویتهای متزلزل خودبهخود از نظر روانی، پیامدهای متعددی در بر خواهد داشت که یکی از مهمترین آن، ناتوانی و تزلزل در عمل و پیش بردن اهداف زندگی است. وقتی شما پدر میشوید و جایگاه پدری پیدا میکنید، این تزلزل و فروپاشی خودبهخود در درون شخصیت شما وجود دارد. ما دیگر با پدران قوی و اسطورهای که در گذشته وجود داشت روبهرو نیستیم، بلکه با آدمهایی مواجهیم که از نظر روانی، شخصیت و روان فروپاشیدهای دارند و در تصمیمگیری، عمل کردن و کنشهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی متزلزلاند.
تصور بر آن است که جامعه به این افراد امتیازاتی داده است و این افراد در جایگاه پدر خانواده، ضمن کسب این امتیازات، میتوانند آنها را در خدمت خانوادههای خود قرار دهند؛ اما وقتی اقتصاد سیاسی جامعهای ضعیف میشود و جامعه نمیتواند نظم اقتصادی را بهخوبی حاکم کند، بیشترین آسیب به جایگاه و نقش پدری بهعنوان نانآور وارد میشود. این حرف به آن معنا نیست که زنان در جامعه ما نقش ایفا نمیکنند، نانآور نیستند یا مسئولیت خانواده را بر عهده ندارند – که البته آنهم بحث مجزایی دارد – بلکه معنایش آن است که وقتی پدر بهعنوان فردی که مسئولیت خانواده بر عهده اوست، ضعیف میشود، نمیتواند کنش واقعی خود را انجام دهد. این ناتوانی پدران در انجام کنش باعث طرد شدن آنها از سوی دیگران میشود. اولین گروهی که پدران را طرد میکند نیز اعضای خانواده یعنی همسر و فرزندان است.
به زبان آلتوسری، فرد با عناوینی مثل پدر ضعیف یا فردی که لیاقت پدری ندارد در خانواده استیضاح میشود. بالطبع ساخت چنین زبانی، خودبهخود و بهصورت برگشتی انجام کنشهای پدرانه را ضعیفتر میکند و فرد از نظر هویتی و زبانی در تلاش و کوشش بیشتر، ناتوانتر میشود.
ما همواره در جامعه خود فکر میکنیم که این زنان هستند که تحتفشار قرار دارند؛ بله، قطعاً زنان تحتفشار هستند و نسبت به مردان در موقعیت ضعیفتری قرار دارند؛ اما وقتی به تحقیقات اجتماعی نگاه میکنید، متوجه میشوید با توجه به جایگاهی که پدران در خانواده دارند، همان ظلمی که به زنان در موقعیت فرودستی عارض میشود نسبت به پدران هم رخ میدهد؛ پدران ضعیف نیز همان تجربه را دارند. این مسئله باعث پیامدهای بعدی دیگر مثل طلاق، فروپاشی خانواده، گسترش اعتیاد در بین مردان، افسردگیهای روانی، نابهنجاریهای رفتاری، خشونت شدیدی که در بین مردان گسترش پیداکرده و شکلگیری شخصیتهای اسکیزوفرنی یا دوقطبی میشود.
مهمترین مسئله در ایجاد پدران فروپاشیده، اقتصاد است. اصولاً فرودستی یک اصطلاح طبقاتی است که بیشترین معنا را در حوزه اقتصاد داشته است. هرچند که بعدها این اصطلاح در حوزه منزلت اجتماعی و قدرت سیاسی هم تعمیم داده شد، اما مهمترین قلمروی که اصطلاح فرودستی در آن شکلگرفته حوزه اقتصاد است.
قلمرو دوم که این اصطلاح خود را نشان میدهد حوزه منزلت یا حوزه فرهنگی است که شاخصهها و مؤلفههایی برای آن تعریف میشود. برای نقش پدر هنجارهایی تعریفشده است؛ هنجار فردی که نقش پدری را میپذیرد این است که نانآور خانواده باشد، هزینههای زندگی را تقبل کند و ناتوانی در خرید و ناتوانی در فراهم کردن احتیاجات خانواده یعنی ناتوانی در اجرای نقش پدر.
ازدواج تعریف شکل دادن زندگی خانوادگی نیست؛ توقع آن است فردی که تشکیل خانواده میدهد، ابتدا یک مسکن و خانه برای زندگی کردن و در مرحله دوم یک منبع معاش برای اداره هزینههای زندگی داشته باشد و در مرحله سوم است که ازدواج یا روابط زناشویی شکل میگیرد.
قلمرو سوم نیز قلمرو اجتماع است که خود را در حوزه عواطف در خانواده نشان میدهد. وقتی پدر، قوی باشد، اصولاً از نظر احساسی و روانشناختی سایر اعضای خانواده به او تکیه میکنند؛ از نظر روانشناختی پدر تکیهگاه، سنگ صبور و کوه است. اینها همان تصوراتی است که در ادبیات و کلیشههای زبانی مردم نیز وجود دارد؛ اما وقتی از نظر اجتماعی، یک پدر از وضعیت قوی خارجشده و به پدری ضعیف تبدیل میشود، دیگر عواطفی که نسبت به او تعلق میگیرد، عواطف گذشته نیست؛ پدر دیگر تکیهگاه نخواهد بود بلکه ملامت و سرزنش میشود. مثلاً به او گفته میشود: تو پدر نیستی، تو ناتوانی و همه مشکلات بعدی خانواده را به پدر نسبت میدهند. بهاینترتیب از نظر عاطفی و اجتماعی هم پدران ضعیف به انسانهای فروپاشیدهای تبدیل میشوند. قلمرو نهایی قلمرو قدرت و سیاست است. پدری که از نظر اقتصادی ضعیف است، از نظر فرهنگی برای او سازههای گفتمانی و نشانگرهای زبانی سخیف بهکاربرده میشود و از نظر اجتماعی احساسات و عواطف اجتماعی گذشته به او تعلق نمیگیرد، در قلمروی سیاست و قدرت که مربوط به اداره جامعه است نیز بهعنوان فرد ناتوان شناخته میشود؛ از نظر سیاسی امتیازات کمی برای این پدران تعلق میگیرد. پدری که سه ویژگی قبلی بر او عارض است، اگر در اداره یا محل کار هم نتواند کار خود را درست انجام دهد، از سوی مدیر اداره و یا شریک و رقبای اقتصادی هم توبیخ و بهعنوان یک فرد ناتوان شناخته میشود. بهاینترتیب پدر ناتوان یک پکیج بههمپیوسته و چهارگانه است که عوارض منفی در چهار قلمرو اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به او عارض خواهد شد و بهاینترتیب ایده پدر رو بهسوی نابودی خواهد رفت.
اگر بگوییم پدر ستون خانواده و خانواده بر او استوار است – بهخصوص در جامعه ما که در بیشتر خانوادهها به پدران تکیه میشود و ممکن است همسر یا فرزندان شغلی نداشته باشند- با فروپاشیدن او بالطبع کل خانواده فرو خواهد پاشید. این ویژگیهای منفی که بر پدران ضعیف عارض میشود بر فرزند و همسر نیز عارض میشود. وقتی پدران در جایگاه فرودستی قرار میگیرند، اصولاً خانواده فرومیپاشد.
مشکلات ۹۹درصد از افرادی که در جامعه ما نیاز به درمان روانی دارند و به درمانگر رجوع میکند، ریشه در اقتصاد دارد. وقتی مشکلات شما ریشه در اقتصاد دارد، از نظر رواندرمانی به او چه میتوانید بگویید؟ به او نمیتوان گفت مسئولیتپذیر باش؛ چراکه او مسئولیت پذیرفته بود و مشغول کار خود بود؛ اصولاً مسائل در دست او نیست که بخواهد مسئولیتپذیر باشد. بهاینترتیب با دیدگاههای مسئولیتپذیری و دیدگاههای روانشناسی انسانگرا نمیتوان به این افراد فردی ایده داد و آنها را به زندگی بازگرداند. اگر هم بخواهید با رویکرد روانشناسی معناگرا به زندگی فرد معنا دهید، بازهم نمیتوانید؛ چون زندگی او قبلاً معنا داشته، او دارای فرزند و خانواده بوده و تلاش خود را برای زندگی به کار میگرفته است. پس در حوزه معنا هم نمیتوانید به فرد توصیه کنید که به زندگیاش معنا ببخشد. در این وضعیت تنها انتظاری که میتوان داشت آن است که تحولات مثبتی در سطح کلان اقتصادی جامعه، رخ دهد و اقتصاد جامعه خود را ترمیم کند تا بهاینترتیب خانوادهها بتوانند نقش خود را بازیابی کنند. وگرنه با توصیههای روانشناختی و توصیههای اخلاقی و عاطفی کاری از پیش نخواهد رفت. این فروپاشی در مشکلات عظیم اجتماعی و بهطور خاص اقتصاد سیاسی خانواده ریشه دارد و بالطبع با همان اقتصاد سیاسی خانواده میتوان آن را درمان کرد.