دست از طلب ندارم ، هر چند که کار سخت است
یا کیش رسد به سامان ، یا جان ز تن بر آید
بگشای این دلم را ، بعد از خبر و بنگر
کز آتش درونم ، دود از سرم برآید
بنمای درد که خلقی ، گیج شدند و حیران
بنویس قلم که فریاد ، از مرد و زن برآید
غم بر دلست و حسرت ، در فکر کیشوندان
از وعده خیالی ، جان از بدن برآید
از حسرت گذشته ، آمد بتنگ جانم
جز وعده های زیبا ، دیگر خبر نیاید
گویند ذکر خیرش ، در جمع کیشوندان
هر جا که اسم کیش است ، نامش بر لب آید
یادش بخیر کیشی ، آنروز ساخته بودیم
جز خاطرات آن روز ، چیزی دگر نیاید
فرهنگ شهروندی ، خیابان های آرام
از ماشین های لوکس هم ، دیگر خبر نیاید
یک ساحل تمیز و یک شهر پر تفاوت
کم کم از آن تفاوت ، دیگر اثر نباشد
نیسان نبود در کیش ، یا دستفروش بازار
کم کم گدا و کف خواب ، کارتن خواب هم بیاید
اینجا پراید نداشتیم ، یا خودروهای دودزا
کار محیط زیست هم ، همین روزها در آید
یکی به فکر شهردار ، یکی تو فکر شهره
هر کس نمد خود را ، از این کلاه در آرد
دست از طلب ندارم ، هر چند که کار سخت است
یا کیش رسد به سامان ، یا جان ز تن بر آید
- نسرین فائق
- کد خبر 19451
- اخبارکیش , طنز
- بدون نظر
- پرینت